♦️پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود،
با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده.

یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر».
با بدترین😱 پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند😨:....

پدر عزیزم...
با اندوه😔 و افسوس فراوان برایت می نویسم، من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم😔، چون می خواستم جلوی رویایی با مادر و تو رو بگیرم، من احساسات واقعی رو با ماریا پیدا کردم، او واقعا معرکه است، اما می دانستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش، لباسهای تنگ موتورسواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره، این فقط یه احسسات نیست... ماریا به من گفت می تونیم شاد و خوشبخت بشیم، اون یکی تریلی توی جنگل داره و کلی هیزم برای تمام زمستون🌨، ما یک رویای مشترک داریم برای داشتن تعدادی بچه، ماریا چشمان من رو به حقیقت باز کرد که ماریجونا واقعا به کسی صدمه نمی زنه.
ما اون رو برای خودمون می کاریم و برای تجارت با کمک آدمای دیگه که تو مزرعه هستن، برای معامله با کوکائین و اکستازی احتیاج داریم، فقط به اندازه مصرف خودمون، در ضمن دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه و ماریا بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره .
نگران نباش پدر من 15 سالمه و می دونم چطور از خودم رقابت کنم یک روز مطمئنم که برای دیدار تون بر می گردم😓 و اونوقت تو می تونی نوه های زیادت رو ببینی
با عشق پسرت جان

پاورقی، پدر هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نبود😁 من بالا هستم خونه دوستم تامی😜 فقط می خواستم بهت یاداوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامه مدرسه😐 که روی میزمه
دوستت دارم
هر وقت برای اومدن به خونه امن بود بهم زنگ بزن😜😬


+ نوشته شده در  سه شنبه هجدهم شهریور ۱۴۰۴ساعت ۶:۰ ق.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد  |