|
گول چهار رکعت نمازمون و نخوریم ! ⚠️
+ نوشته شده در جمعه دوم آبان ۱۴۰۴ساعت ۵:۵۳ ق.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
🎢🏵️🎢🏵️🎢🏵️🎢🏵️🎢
+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم مهر ۱۴۰۴ساعت ۹:۲۵ ب.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
نقل است دهخدا مادری داشت بسیار عصبی بود و پرخاشگر؛ طوری که دهخدا بخاطر مادرش ازدواج نکرده بود و پیرپسر مجردی بود در کنار مادرش زندگی میکرد. نصف شبی مادرش او را از خواب شیرین بیدار کرد و آب خواست. دهخدا رفت و لیوانی آب آورد مادرش لیوان را بر سر دهخدا کوبید و گفت آب گرم بود. سر دهخدا شکست و خونی شد. به گوشهای از اتاق رفت و زار زار گریست. گفت: «خدایا من چه گناهی کردهام بخاطر مادرم بر نفسم پشت پا زدهام. من خود، خود را مقطوعالنسل کردم، این هم مزد من که مادرم به من داد. خدایا صبرم را تمام نکن و شکیباییام را از من نگیر.» گریست و خوابید شب در عالم رؤیا دید نوری سبز از سر او وارد شد و در کل بدن او پیچید و روشنش ساخت. صدایی به او گفت: «برخیز در پاداش تحمل مادرت ما به تو علم دادیم.» از فردای آن روز دهخدا شاهکار تاریخ ادبیات ایران را که جامعترین لغتنامه و امثال و حکم بود را گردآوری کرد و نامش برای همیشه بدون نسل، در تاریخ جاودانه شد.
+ نوشته شده در سه شنبه یکم مهر ۱۴۰۴ساعت ۶:۵۰ ق.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
به خدا گفتم:
+ نوشته شده در جمعه بیست و هشتم شهریور ۱۴۰۴ساعت ۵:۵۷ ق.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
💟 سخنان زیبای امیر المومنین حضرت علی رضی الله عنه
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم شهریور ۱۴۰۴ساعت ۵:۵۰ ق.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
⚫🌴⚫🌴⚫🌴⚫
+ نوشته شده در دوشنبه دهم شهریور ۱۴۰۴ساعت ۸:۳۴ ق.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
+ نوشته شده در شنبه یکم شهریور ۱۴۰۴ساعت ۳:۲۳ ب.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
این متن برندهء جایزهء ادبی کوتاه آلمان شد 🤔
درحال مرگ بود؛ وقتی كه متوجه مرگش شد؛ خدا را باجعبهای در دست دید!!
وقت رفتنه
به این زودی؟ من نقشههای زیادی داشتم
متاسفم ولی وقت رفتنه!!
در جعبهات چي داری؟ خدا گفت: متعلقات تو را مرد پرسید : متعلقات من ؟ یعنی : همه چیزهای من؟!! لباسهایم، پولهایم ماشینم وخانه ام و ...؟
آنها ديگر مال تو نیستند! آنها متعلق بهزمین هستند
خاطراتم چی ؟
آنها متعلق به زمان هستند مرد پرسید : خانواده و دوستانم هستند؟ خدا گفت : نه ، آنها موقتی بودند !! مرد پرسید : زن و بچههایم هستند ؟ خدا گفت : آنها متعلق به قلبت بودند مرد باز پرسید : پس وسایل داخل جعبه حتماً اعضای بدنم هستند ؟ خداگفت : نه ؛ آنها متعلق بهگرد و غبار هستند !! مرد گفت : پس مطمئناً روحم است ؟ خدا گفت : اشتباه میکنی!! روح تو متعلق بهمن است !
با چشمانی پُر از اشک و باترس زیاد جعبه را از خدا گرفت و باز كرد ؛ دید خالیاست!!
با دلی شکسته گفت : من هرگز چیزی نداشتم ؟
درسته ، تو مالك هیچ چیز نبودی ! مرد گفت : پس من، چی داشتم ؟ خدا گفت : لحظات زندگی مال تو بود. زندگی کردی مال تو بود. زندگی فقط لحظه ها هستند؛ قدر لحظه ها را بدانیم و لحظه ها را دوست داشته باشیم
شد: سرگذشت !! حیف بیدقت گذشت؛ اما گذشت ! تا که خواستیم یک «دو روزی» فکرکنیم؛ بر در خانه نوشتند : ⇦ درگذشت ⇨ قدر همدیگر و لحظات خوب را بدانيم🌹 این متن برنده جایزهی ادبی کوتاه آلمان شد
+ نوشته شده در شنبه یازدهم مرداد ۱۴۰۴ساعت ۸:۵۹ ب.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
:
+ نوشته شده در یکشنبه پنجم مرداد ۱۴۰۴ساعت ۸:۱۸ ب.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
🍃🖤امروز ، روز اول ماہ صفر هست
+ نوشته شده در شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ساعت ۲:۴۲ ب.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
+ نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم تیر ۱۴۰۴ساعت ۵:۲۳ ق.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋
+ نوشته شده در چهارشنبه هجدهم تیر ۱۴۰۴ساعت ۹:۲۸ ب.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
چون روز قیامت شود و بنده را در موقف حساب و کتاب بیاورند، وقتی نامه عملش را از حسنات تهی می بیند، با یأس راه جهنم را در پیش میگیرد. خطاب می رسد ای بنده به کجا می روی!؟ میگوید خود را مستحق آتش می دانم. در این هنگام خطاب می رسد که صبر کن، زیرا نزد ما امانتی داری. پس دانهای از درّ می آورند که شعاع نورش همه عرصات را روشن مینماید. می پرسد من چنین دانه گرانبهایی نداشتم! ندا میرسد: این دانه، قطره اشکی است که در فلان مجلس در مصیبت حسین بن علی (عليه السلام) از دیدگانت جاری شد و ما آن را برای این روز که یوم الحسرة است، ذخیره کردیم تا به کارت آید. حالا این درّ را از تو خریداریم. آن را نزد انبیاء ببر تا قیمت گذاری کنند. نزد آدم صفی الله (عليه السلام) می برد و آن حضرت می فرماید من سررشته قیمت این درّ را ندارم. نزد نوح (عليه السلام) و سایر انبیاء هم می آورد و همه به دیگری حواله مینمایند تا نزد خاتم الانبیاء (صلى الله عليه وآله) می آورد. حضرت میفرماید نزد علی مرتضی (عليه السلام) ببر. امیرالمؤمنین نیز او را نزد فرزندش حسین (عليه السلام) می فرستد. وقتی درّ را به حضرت اباعبدالله (عليه السلام) می دهد آن حضرت، درّ را نزد خداوند می آورد و عرض میکند خدایا قیمت دانه این است که این بنده را به پدر و مادرش به من ببخشی و ایشان را با من محشور کنی. خطاب می رسد که او را با پدر و مادرش به تو بخشیدیم و همسایهات در بهشت خواهند بود. 📚 از کتاب ارزشمند حسینیه نوشته ملا حبیب الله شریف کاشانی (ره)، ص۳۴و۳۵
+ نوشته شده در دوشنبه شانزدهم تیر ۱۴۰۴ساعت ۷:۳۰ ق.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
🖤🥀 در آستانهی ایام سوگ و اندوه تاسوعا عاشورا، مکتب آزادگی، عزت و ایمان #تاسوعا
+ نوشته شده در یکشنبه پانزدهم تیر ۱۴۰۴ساعت ۵:۲۷ ق.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
تقوا چیست؟ 🔹شاگردی از عابدی پرسید: 🔸عابد گفت: 🔹شاگرد گفت: 🔸عابد گفت: 🔹تقوا همین است؛ از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهی را کوچک مشمار، زیرا کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شدهاند.
+ نوشته شده در یکشنبه پانزدهم تیر ۱۴۰۴ساعت ۵:۲۵ ق.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
روزی سلطان محمّدخدابنده بر همسر خود خشم گرفت و در یک جلسه او را سه طلاقه کرد؛ ولی به دلیل علاقۀ بسیاری که به وی داشت, خیلی زود از کردارِ خویش پشیمان شد و به همین خاطر عالمان سنی را دعوت نمود و از آنان مشورت خواست.
+ نوشته شده در سه شنبه سیزدهم خرداد ۱۴۰۴ساعت ۱:۵۱ ب.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
🍃🍂🍃🍂🍃🍃🍂🍃 خانهای به حجم افلاک، میزبان قدمهای زن و مردی میشود که همه جهان، دلبسته قدمهای صبورشان میگردد! تاریخ جهان دوباره از همین دم آغاز میشود فرشتگان الهی در سجده ابدی خود باقی خواهند ماند! این دم، لحظه شروع ابدیت است. سالروز ازدواج مولیالموحدین (ع) و صدیقه طاهره (س) مبارک باد. 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 امشب صدف، بر گوهری، یک بحر گوهر می دهد یک گوهر اما از دو عالم پر بهاتر می دهد تبریک گو بر مصطفی جبریل از دادار شد زهرا امانت باشد و حیدر امانت دار شد . . . دیدم که به عرش شور و شوقی بر پاست برپا گر این بزم شعف ذات خداست گفتم به خرد چه اتفاق افتاده گفتا که عروسی علی و زهرا است 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 بزن کف مرتضی داماد گشته بزن کف قلب زهرا شاد گشته بزن کف در قدوم ماه داماد بزن لبخند تا حق را کنی شاد چنین داماد را باشد عروسی که هستی آیدش بر پای بوسی 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 مظهر احسان و جود خالق یکتا علیست نور بخش ماه و خورشید جهان آرا علیست در میان کل مردان ز ابتدا تا انتها در مقام همسری، زیبنده ی زهرا علیست . . . جشن پیوند دو نور ربُ الاعلا، مبارک باشه به ذات حیّ یکتا 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 امشب علی در خانه خود شمع محفل میبرد کشتی عصمت، نا خدا را سوی ساحل میبرد مشکل گشای عالمی، حل مسائل میبرد انسان کامل را ببین، با خود مکمل میبرد…
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
+ نوشته شده در چهارشنبه هفتم خرداد ۱۴۰۴ساعت ۹:۳۲ ق.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
روزی جوانی از مردی صاحب حکمت پرسید: با اینکه که همه می دانیم مرگ حتمی است، چرا نمیتوانیم از دنیا دل بِکَنیم؟ مرد حکیم که باغی سرسبز و زیبا با دیواری بلند داشت و کسی وارد آن باغ نشده بود مرد جوان را به باغ خود دعوت کرد. بیرون باغ علف هایی بر زمین روییده بود که دامی در حال چریدن آن بود. صاحب حکمت گفت: می دانی چرا این دام این چنین با لذت می چرد؟ چون از زیبایی درون باغ و از نعمات آن خبر ندارد و آن را ندیده است. آدمی نیز چنین است، تا زمانی که عرض دنیا را رها نکند و به لذت زودگذر دنیا دلبسته باشد هرگز نمی تواند در طول دنیا بالا رود و نعمات آخرت که برای اوست را ببیند. هرکس طائل نشود و از بلندا این باغ را نبیند مثل این دام در عرض دنیا و لذت های زود گذر مشغول چریدن خواهد شد. خداوند در سوره توبه میفرماید: أَرَضِيتُم بِٱلحَيَوٰة ٱلدُّنۡيَا مِنَ ٱلۡأٓخِرَة فَمَا مَتَٰعُ ألۡحَيَوٰة ٱلدُّنۡيَا فِی ٱلۡأٓخِرَة إِلَّا قَلِيل
+ نوشته شده در سه شنبه ششم خرداد ۱۴۰۴ساعت ۳:۵۶ ق.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
*اینکه در حین خواندن فاتحه، با سنگ به قبر می زنند، دلیلی اسلامی دارد؟*
+ نوشته شده در جمعه دوم خرداد ۱۴۰۴ساعت ۷:۴ ب.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
#افکار_زیبا گویند : مرغیست به نام « آمین » !
+ نوشته شده در سه شنبه سی ام اردیبهشت ۱۴۰۴ساعت ۱۰:۳۴ ب.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
📘فشار قبر جالبه بخونید
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۴۰۴ساعت ۵:۳۴ ب.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
داستانک ۳۱۱ 🪴آقا رضا پیرمردی بود که در روستای خود به میانه روی و تعادل معروف بود او زندگی خوبی را در طول عمر خود گذراند 👳♀👨🦰🧔♂او سه پسر بنام های شعیب ؛ مصطفی و مرتضی داشت 😢پس از فوت پدر و تقسیم ارث ؛ شعیب هر آنچه را که داشت پس انداز و هیچ استفاده ایی از آن نکرد 🌹مصطفی هر چه را که به ارث برد بین نیازمندان تقسیم کرد 🌷اما مرتضی که بجز سرمایه به ارث رسیده؛ اخلاق میانه روی را از پدر به ارث برده بود مقداری از مال خود را به نیازمندان انفاق کرد و مابقی آنرا در تولید بکار برد 🌸شعیب بخاطر استفاده نکردن از سرمایه به علت ضعف به بیماری لاعلاج ؛ مصطفی بخاطر بذل و بخشش زیاد ورشکسته و تنها مرتضی بود که زندگی پربرکت و سالمی را گذراند 👌مردم شهر داستان زندگی این سه فرزند را اثباتی بر فرموده خداوند حکیم در آیه ۲۹ سوره اسراء میدانستند الإسراء آیه ۲۹ 📖وَلَا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا 📖ﻭ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﺨﻴﻠﺎﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﺪﺍﺭ [ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﻧﻲ ]ﻭ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻛﺎﻣﻞ ﻫﻢ [ ﺩﺭ ﺍﻧﻔﺎﻕ ] ﺩﺳﺖ ﻭ ﺩﻝ ﺑﺎﺯ ﻣﺒﺎﺵ [ ﻛﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻌﺎﺵ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﻗﻲ ﻧﻤﺎﻧﺪ ] ﻛﻪ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ [ ﻧﺰﺩ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﺎﻥ ]ﻧﻜﻮﻫﻴﺪﻩ [ ﻭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺧﻮﺩ ]ﺩﺭﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔﺮﺩﻱ . 💐💐💐تقدیمی از سوی تلاوت کنندگان گروههای ختم قرآن یاسین به حضرت مهدی جان صاحب زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
+ نوشته شده در جمعه بیست و نهم فروردین ۱۴۰۴ساعت ۹:۸ ق.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
🌟خواندن روزانه سوره یاسین
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۴ساعت ۸:۳۳ ق.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم فروردین ۱۴۰۴ساعت ۸:۵۵ ق.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم اسفند ۱۴۰۳ساعت ۵:۴۷ ق.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
🎥 ماه رمضون های قدیم😍
+ نوشته شده در دوشنبه سیزدهم اسفند ۱۴۰۳ساعت ۷:۱۲ ق.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
آقاجون همیشه قبل از افطار، نماز میخواند. من نه. چشمم به تلویزیون بود تا با الفِ الله اکبر، دو تا خرمای هسته جدا را قورت بدهم و لقمههای نان و پنیر و کره را تند تند بجوم و چایی شیرین را هورت بکشم رویش.
+ نوشته شده در یکشنبه دوازدهم اسفند ۱۴۰۳ساعت ۵:۵۲ ق.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
🔴 بریم یه نکته دیگه بگم کیف کنید 💠 دو تا موضوع 🔹دوم اینکه : ❌ خب پس راهش چیه؟؟؟؟ 🔴 دوست داری سرطان نگیری؟؟؟ 💠 بیا راهشو بهت بگم 🚨 ببین رفیق بدن آدم یه جورایی مثل شهره، توش همه چی پیدا میشه؛ خونههای نو، ساختمونهای کهنه، آشغالایی که گوشه و کنار مونده، و حتی آهنپارههایی که دیگه به درد نمیخوره. حالا فکر کن شهرداری یه مدت کارشو تعطیل کنه، چی میشه؟! خیابون پر از زباله و خرابه میشه، هوا آلوده میشه، موش و سوسک و هزار تا دردسر پیدا میشه! اینجاست که روزه گرفتن میشه همون "ضایعاتیِ قَدَر" که میاد شهر بدن رو تمیز کنه! ✳️ پس چی شد؟! حالا ببین خدا چقدر ما رو دوست داشته که این "عملیات شهرداریِ بدن" رو گذاشته تو دل عبادت، اونم با چه عزتی! فکر کن روزه بگیری، هم روح و دلت سبک بشه، هم بدنت از شر زبالهها خلاص بشه! عجب معاملهای... خدا روزیمون کنه که هم جسممون پاک بشه، هم دلمون...
+ نوشته شده در شنبه یازدهم اسفند ۱۴۰۳ساعت ۸:۳۷ ب.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
✅اگر بگویند فردا خواهی مرد، چه میکنی؟
+ نوشته شده در دوشنبه سوم دی ۱۴۰۳ساعت ۸:۱۰ ب.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
روزی حضرت موسی در خلوت خویش از خدایش سئوال می کند : آیا کسی هست که با من وارد بهشت گردد ؟ خطاب میرسد : آری ! موسی با حیرت می پرسد : آن شخص کیست ؟ خطاب میرسد : او مرد قصابی است در فلان محله ، موسی می پرسد : میتوانم به دیدن او بروم ؟ خطاب میرسد : مانعی ندارد ! فردای آن روز موسی به محل مربوطه رفته و مرد قصاب را ملاقات می کند و می گوید : من مسافری گم کرده راه هستم ، آیا می توانم شبی را مهمان تو باشم ؟ قصاب در جواب می گوید : مهمان حبیب خداست ، لختی بنشین تا کارم را انجام دهم ، آن گاه با هم به خانه می رویم ، موسی با کنجکاوی وافری به حرکات مرد قصاب می نگرد و می بیند که او قسمتی از گوشت ران گوسفند را برید و قسمتی از جگر آنرا جدا کرد در پارچه ای پیچید و...کنار گذاشت . ساعاتی بعد قصاب می گوید : کار من تمام است برویم ، سپس با موسی به خانه قصاب می روند و به محض ورود به خانه ، رو به موسی کرده و می گوید : لحظه ای تامل کن ! موسی مشاهده می کند که طنابی را به درختی در حیاط بسته ، آنرا باز کرده و آرام آرام طناب را شل کرد . شیئی در وسط توری که مانند تورهای ماهیگیری بود نظر موسی را به خودجلب کرد ، وقتی تور به کف حیاط رسید ، پیرزنی را در میان آن دید با مهربانی دستی بر صورت پیرزن کشید ، سپس با آرامش و صبر و حوصله مقداری غذا به او داد ، دست و صورت او را تمیز کرد و خطاب به پیرزن گفت : مادرجان دیگر کاری نداری ، و پیرزن می گوید : پسرم ان شاءالله که در بهشت همنشین موسی شوی . سپس قصاب پیرزن را مجدداً در داخل تور نهاده بر بالای درخت قرارداده و پیش موسی آمده و با تبسمی می گوید : او مادر من است و آن قدر پیر شده که مجبورم او را این گونه نگهداری کنم و از همه جالب تر آن که همیشه این دعا را برای من می خواند که " انشاء الله در بهشت با موسی همنشین شوی ! "
+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم آذر ۱۴۰۳ساعت ۵:۵۱ ق.ظ  توسط من و همسرم کپی با ذکر صلوات آزاد
|
|